loading...
مدرسه
هوشنگ حق مرادی بازدید : 118 جمعه 01 آبان 1394 نظرات (0)

 

داستان کوتاه/ ترافیک

 

 

 

داستان کوتاه/ ترافیک

 

کلی کار داشتم. آژانس گرفتم تا راحت و سریع به کارهایم برسم و مجبور نباشم خستگی رانندگی و دنبال جا پارک گشتن و هزار مصیبت دیگر را علاوه بر همه‌کارهایم تحمل‌کنم. سوار ماشین که شدم مسیرها را به راننده گفتم و تأکید کردم که عجله دارم و لطف کرده بهترین و خلوت‌ترین مسیر را انتخاب کنند. راننده سری تکان داد و حرکت کرد. کمی که گذشت متوجه شدم بدجوری توی ترافیک گیر کردیم. احساس کردم اگر راننده مسیر دیگری را انتخاب کرده بود بهتربود. فکر کردم: خوبه بهش گفتم عجله دارم ببین از چه راهی آمده! سعی کردم آرام باشم ولی ماشین اصلاً حرکت نمی‌کرد و اعصابم به‌هم‌ریخته بود. خونسردی راننده بیشتر کلافه‌ام می‌کرد. ساعتم را نگاه کردم. نیم ساعت گذشته بود و من هنوز یک‌سوم اولین مسیر را نرفته بودم. خواستم به راننده اعتراض کنم که این چه مسیریه انتخاب کرده که همان موقع موبایل راننده زنگ خورد. راننده گوشی را برداشت و پس از کمی گوش کردن به صحبت‌های مخاطبش با لحنی تند گفت: بهت که گفتم همونجا گذاشتم! کمی سکوت کرد و دوباره با لحنی بسیار خشن و تند تکرار کرد: گفتم همونجاست! خوب بگرد! و تلفن را قطع کرد!
نظرم تغییر کرد. دیدم نمی‌توانم به این آدم کم‌حوصله و خشن اعتراض کنم. من اصولاً از جنگ و جدل گریزان بودم و همیشه بحث و درگیری لفظی بیشتر اعصابم را خرد می‌کرد. تصمیم گرفتم ساکت باشم و به چیزهای خوب فکر کنم تا ترافیک را پشت سر بگذاریم و به کارهایم برسم. به آسمان و کوه‌های البرز که باشکوه تمام در شمال تهران ایستاده بود نگاه کردم. تازه متوجه شدم که چقدر هوا تمییز است و آسمان آبی و ابرها زیبا و کوه‌ها استوار و پرهیبت. گرمی لذت‌بخش خورشید پاییزی از پنجره به صورتم می‌تابید. محو این‌همه زیبایی بودم که راننده آرام گفت: خانم رسیدیم.
تعجب کردم چقدر زود به اولین اداره رسیده بودم. پیاده شدم و به اتاق مربوطه رفتم و درخواستم را به مردی که پشت میز نشسته بود دادم. دوباره حواسم رفت به منظره آسمان که از اتاق طبقه ششم آن اداره زیباتر بود. تعجب کردم که چرا تابه‌حال متوجه منظره زیبای این اتاق نشده بودم که کارمند گفت: خانم اتاق روبه‌رو پرینت نامه را بگیرید! باورم نمی‌شد چقدر زود کارم انجام شد. نامه را گرفتم و از اداره بیرون آمدم. روزنامه‌ای خریدم و دوباره سوار شدم تا به مسیر بعدی برویم.
دوباره ترافیک بود. ولی من سرم را با روزنامه گرم کردم. یک مقاله که تمام شد به بازار رسیده بودیم. خریدهایم را کردم و سوار شدم.
این ترافیک تمامی نداشت ولی من تصمیم گرفته بودم آن را نادیده بگیرم. تا به محل بعدی برسیم. لیست خریدهایم را نوشتم و پول‌ها را جمع زدم و حساب‌کتابم را انجام دادم. کاری که همیشه در منزل به دلیل سروصدای بچه‌ها و سؤال‌های بی‌پایانشان کلی وقت می‌گرفت.
رسیده بودیم به بانک پیاده شدم و کارم را انجام دادم. سوار شدم. خسته بودم ولی همه‌کاره‌ایم در آرامش انجام‌شده بود. به ساعتم نگاه کردم. این‌همه کار یک ساعت بیشتر از پیش‌بینی من زمان برده بود. چشم‌هایم را بستم تاکمی استراحت کنم. با خودم فکر کردم اگر من به راننده اعتراض می‌کردم ترافیک محو می‌شد؟ مسلماً نه! این کار فقط اعصابم را به هم می‌ریخت، ناراحتم می‌کرد، راننده کج‌خلق می‌شد، وقتی با عصبانیت به اداره و بازار و بانک می‌رفتم حتماً آنجا هم دعوا می‌کردم. با خستگی بیشتر به خانه می‌رفتم و با بچه‌ها بحث می‌کردم و حتماً سردردهایم شروع می‌شد و مجبور بودم استراحت کنم و وقتی شوهرم برمی‌گشت و خانه نامرتب و آشپزخانه بدون شام را می‌دید او هم ناراحت می‌شد. ولی حالا توانسته‌ام با آرامش به کارهایم برسم. از دیدن آسمان آبی لذت ببرم. بعد از مدت‌ها در آرامش یک مقاله بخوانم و حساب‌وکتابم را بکنم و الآن هم در حال استراحت هستم و با خستگی کمتری به خانه‌برمی گردم. چشم‌هایم را باز کردم. حتی درخت‌های گرد گرفته تهران هم در پاییز زیباتر می‌شوند. از دیدن این‌همه رنگ لذت بردم. با خودم فکر کردم واقعاً بسیاری از مشکلات راکمی صبر و حوصله برطرف می‌کند. گاهی آرام بودن، صبر کردن و سکوت بهترین راه‌حل برای مقابله با مشکلات است. باید بپذیریم که برخی از مشکلات فقط با خوش‌خلقی برطرف می‌شود. به خانه رسیدیم. راننده در سکوت پیاده شد و کمک کرد خریدهایم را جلوی خانه بگذارم. تشکر کردم و کرایه را به او دادم. همان‌طور که پول‌ها را می‌شمرد گفت: شما خانم صبوری هستید ببخشید اگر در ترافیک گیر کردیم ولی تقصیر من نبود. گفتم: بله هیچ‌کس مقصر نیست.
با خوشحالی از پله‌ها بالا رفتم و در دل از کسی که نمی‌شناختم ولی خیلی به‌موقع با موبایل راننده تماس گرفته بود تشکر کردم. آن فرد ناشناس بدون آنکه بداند باعث شد من روز خیلی خوبی داشته باشم و بیاموزم همه مشکلات با آرامش راحت‌تر حل می‌شود. حتی ترافیک سنگین تهران بزرگ!
سعیده شریفی
مهر ماه 1394

 

کلی کار داشتم. آژانس گرفتم تا راحت و سریع به کارهایم برسم و مجبور نباشم خستگی رانندگی و دنبال جا پارک گشتن و هزار مصیبت دیگر را علاوه بر همه‌کارهایم تحمل‌کنم. سوار ماشین که شدم مسیرها را به راننده گفتم و تأکید کردم که عجله دارم و لطف کرده بهترین و خلوت‌ترین مسیر را انتخاب کنند. راننده سری تکان داد و حرکت کرد. کمی که گذشت متوجه شدم بدجوری توی ترافیک گیر کردیم. احساس کردم اگر راننده مسیر دیگری را انتخاب کرده بود بهتربود. فکر کردم: خوبه بهش گفتم عجله دارم ببین از چه راهی آمده! سعی کردم آرام باشم ولی ماشین اصلاً حرکت نمی‌کرد و اعصابم به‌هم‌ریخته بود. خونسردی راننده بیشتر کلافه‌ام می‌کرد. ساعتم را نگاه کردم. نیم ساعت گذشته بود و من هنوز یک‌سوم اولین مسیر را نرفته بودم. خواستم به راننده اعتراض کنم که این چه مسیریه انتخاب کرده که همان موقع موبایل راننده زنگ خورد. راننده گوشی را برداشت و پس از کمی گوش کردن به صحبت‌های مخاطبش با لحنی تند گفت: بهت که گفتم همونجا گذاشتم! کمی سکوت کرد و دوباره با لحنی بسیار خشن و تند تکرار کرد: گفتم همونجاست! خوب بگرد! و تلفن را قطع کرد!
نظرم تغییر کرد. دیدم نمی‌توانم به این آدم کم‌حوصله و خشن اعتراض کنم. من اصولاً از جنگ و جدل گریزان بودم و همیشه بحث و درگیری لفظی بیشتر اعصابم را خرد می‌کرد. تصمیم گرفتم ساکت باشم و به چیزهای خوب فکر کنم تا ترافیک را پشت سر بگذاریم و به کارهایم برسم. به آسمان و کوه‌های البرز که باشکوه تمام در شمال تهران ایستاده بود نگاه کردم. تازه متوجه شدم که چقدر هوا تمییز است و آسمان آبی و ابرها زیبا و کوه‌ها استوار و پرهیبت. گرمی لذت‌بخش خورشید پاییزی از پنجره به صورتم می‌تابید. محو این‌همه زیبایی بودم که راننده آرام گفت: خانم رسیدیم.
تعجب کردم چقدر زود به اولین اداره رسیده بودم. پیاده شدم و به اتاق مربوطه رفتم و درخواستم را به مردی که پشت میز نشسته بود دادم. دوباره حواسم رفت به منظره آسمان که از اتاق طبقه ششم آن اداره زیباتر بود. تعجب کردم که چرا تابه‌حال متوجه منظره زیبای این اتاق نشده بودم که کارمند گفت: خانم اتاق روبه‌رو پرینت نامه را بگیرید! باورم نمی‌شد چقدر زود کارم انجام شد. نامه را گرفتم و از اداره بیرون آمدم. روزنامه‌ای خریدم و دوباره سوار شدم تا به مسیر بعدی برویم.
دوباره ترافیک بود. ولی من سرم را با روزنامه گرم کردم. یک مقاله که تمام شد به بازار رسیده بودیم. خریدهایم را کردم و سوار شدم.
این ترافیک تمامی نداشت ولی من تصمیم گرفته بودم آن را نادیده بگیرم. تا به محل بعدی برسیم. لیست خریدهایم را نوشتم و پول‌ها را جمع زدم و حساب‌کتابم را انجام دادم. کاری که همیشه در منزل به دلیل سروصدای بچه‌ها و سؤال‌های بی‌پایانشان کلی وقت می‌گرفت.
رسیده بودیم به بانک پیاده شدم و کارم را انجام دادم. سوار شدم. خسته بودم ولی همه‌کاره‌ایم در آرامش انجام‌شده بود. به ساعتم نگاه کردم. این‌همه کار یک ساعت بیشتر از پیش‌بینی من زمان برده بود. چشم‌هایم را بستم تاکمی استراحت کنم. با خودم فکر کردم اگر من به راننده اعتراض می‌کردم ترافیک محو می‌شد؟ مسلماً نه! این کار فقط اعصابم را به هم می‌ریخت، ناراحتم می‌کرد، راننده کج‌خلق می‌شد، وقتی با عصبانیت به اداره و بازار و بانک می‌رفتم حتماً آنجا هم دعوا می‌کردم. با خستگی بیشتر به خانه می‌رفتم و با بچه‌ها بحث می‌کردم و حتماً سردردهایم شروع می‌شد و مجبور بودم استراحت کنم و وقتی شوهرم برمی‌گشت و خانه نامرتب و آشپزخانه بدون شام را می‌دید او هم ناراحت می‌شد. ولی حالا توانسته‌ام با آرامش به کارهایم برسم. از دیدن آسمان آبی لذت ببرم. بعد از مدت‌ها در آرامش یک مقاله بخوانم و حساب‌وکتابم را بکنم و الآن هم در حال استراحت هستم و با خستگی کمتری به خانه‌برمی گردم. چشم‌هایم را باز کردم. حتی درخت‌های گرد گرفته تهران هم در پاییز زیباتر می‌شوند. از دیدن این‌همه رنگ لذت بردم. با خودم فکر کردم واقعاً بسیاری از مشکلات راکمی صبر و حوصله برطرف می‌کند. گاهی آرام بودن، صبر کردن و سکوت بهترین راه‌حل برای مقابله با مشکلات است. باید بپذیریم که برخی از مشکلات فقط با خوش‌خلقی برطرف می‌شود. به خانه رسیدیم. راننده در سکوت پیاده شد و کمک کرد خریدهایم را جلوی خانه بگذارم. تشکر کردم و کرایه را به او دادم. همان‌طور که پول‌ها را می‌شمرد گفت: شما خانم صبوری هستید ببخشید اگر در ترافیک گیر کردیم ولی تقصیر من نبود. گفتم: بله هیچ‌کس مقصر نیست.
با خوشحالی از پله‌ها بالا رفتم و در دل از کسی که نمی‌شناختم ولی خیلی به‌موقع با موبایل راننده تماس گرفته بود تشکر کردم. آن فرد ناشناس بدون آنکه بداند باعث شد من روز خیلی خوبی داشته باشم و بیاموزم همه مشکلات با آرامش راحت‌تر حل می‌شود. حتی ترافیک سنگین تهران بزرگ!
سعیده شریفی
مهر ماه 1394

 

ساير تصاوير

 

منبع :http://hyperclubz.com

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع : هاپرکلابز

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 4093
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 13
  • آی پی امروز : 113
  • آی پی دیروز : 105
  • بازدید امروز : 362
  • باردید دیروز : 175
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,336
  • بازدید ماه : 3,214
  • بازدید سال : 43,487
  • بازدید کلی : 770,265