داستان کوتاه/ تعبیر وارونه یک عشق
دروغ گفت. او به من دروغ گفت. من دوستش داشتم، عاشقش بودم. او هم گفت دوستم دارد ولی همه حرفهایش دروغ بود. اگر دوستم داشت اینطوری رفتار نمیکرد.
آخه شما فکر کنید من آدم بدی هستم؟ زنم را دوست دارم دلم میخواهد مثل یک ملکه زندگی کند. نهایت تلاشم را میکنم که او آسوده باشه اونوقت من را متهم میکنند که افکار قدیمی دارم و مثل پدربزرگها فکر میکنم! به نظر شما اشکال داره من همه خریدهای خانه را انجام دهم و نگذارم آب تو دل زنم تکون بخوره؟ من سر درنمیآورم چرا کسی درک نمی کنه من دوست ندارم زنم بره این مغازه و اون مغازه بعد کلی وسیله دستش بگیره و بیاد خونه. چه اشکال داره من خودم میوه و مواد غذایی و وسایل خونه و لباس و کفش و کیف و مانتو برای زنم بخرم! اصلاً چرا تعجب میکنید. اوایل ازدواجمان باهم میرفتیم خرید تا زنم خودش لباس و کیف و کفش انتخاب کنه ولی وقتی تو روزنامه خواندم که یک مغازه پیداشده که تو اتاق پرو دوربین کار گذاشته دیگه خودم تنها می رم لباس میخرم. زنم می گه دوست داره تو پاساژها بچرخه. می گم عزیزم! خانمم! من مدل به مدل برات لباس میخرم تو بپوش تو خونه بچرخ. چی کارکنم عاشقشم! اصلاً من فکر میکنم این مردهایی که اجازه می دن زنشون تنهایی بره خرید اصلاً علاقهای به هم ندارند!
یکچیز دیگه! مگر کسانی که همدیگر را دوست دارند از بودن کنار هم لذت نمیبرند؟ آفرین. خوب منم همین را می گم. می گم عزیز من خانمم چه اشکال داره پنجشنبه جمعهها که تعطیله بشینیم تو خونه باهم گل بگیم و گل بشنویم؟ آخه چرا باید بلند شیم بریم خونه فامیل، مسافرت، پارک و رستوران. می مونیم تو خونه تنها راحت. نه آدمی هست نه مزاحمی! آنوقت به من می گن آدم به دور، منزوی! نه باباجان من فقط دوست دارم از همنشینی باهمسرم لذت ببرم. همین. بیخودی عیب می ذارن رو آدم.
اصلاً ما ساخته شدیم بیدلیل از همدیگر ایراد بگیریم. چرا درک نمیکنند آدم عاشق کسی باشه نگرانش می شه. من میترسم مشکلی برای خانمم پیش بیاد. بااینکه همهچیز را تهیه میکنم تا زنم مجبور نباشه بره بیرون ولی دوست دارم روزی چند بار زنگ بزنم و ازش خبردارشم. چند روز پیش تلفن زدم خونه کسی گوشی را برنداشت. خوب نگران شدم. دو دقیقه بعد دوباره زنگ زدم. وقتی کسی جواب نداد دیوانه شدم. سریع از محل کارم حرکت کردم و آمدم خونه. در را که باز کردم دیدم زنم روی مبل نشسته. خوب قبول دارم اون لحظه رفتارم درست نبود که شروع کردم دادوفریاد کردن و اصلاً اجازه ندادم او صحبت کنه. بعد از نیم ساعت فریاد کشیدن تازه متوجه شدم موهاش خیسه و رفته بوده دوش بگیره. البته دو روز بعد به خاطر حرفهای بیربطی که زده بودم ازش عذرخواهی کردم! ولی خوب من عاشقم. وقتی زنگ میزنم جواب نمی ده دیوانه می شم. بهش گفتم عزیز من هر کاری می خوای بکنی به من زنگ بزن. چه اشکال داره شوهر در همه حال از زنش خبر داشته باشه. مثلاً من بااینکه سرکار هستم بدونم زنم در این لحظه داره ناهار می خوره یا غذا می پزه یا می خواد نیم ساعت بخوابه؟
تازه خبر ندارید چند وقت پیش پدرخانمم چی میگفت. واقعاً مردم قدرنشناس شدن. پدرخانمم میگفت: شماها تو دانشگاه باهم آشنا شدید، همان موقع هم دختر من کار نیمهوقت داشت، یعنی تو می دونستی داری با دختری ازدواج میکنی که دوست داره تو اجتماع باشه، کار بکنه، درس بخونه، آنوقت یک سال بعد از ازدواج درست زمانی که یک ترم از درس دختر من مانده بود مجبورش کردی بشینه تو خونه و کارنکنه! آن دیونه (منظورش دخترش بود) فکر کرد تو آدمی به حرفت گوش کرد. حالا از اون دختر فعال و با نشاط یک جنازه افسرده ساختی خیالت راحت شد!
میبینید بیا و خوبی کن! خوب من از صبح تا شبکار میکنم و پول در میارم. زنم بره سرکار که چی بشه! با صد نفر سروکله بزنه! بده همهچیز آماده و مهیاست! خوب وقتی کسی قراره بشینه تو خونه چه فرقی داره درس بخونه یا نه! دانشگاه که محیط خوبی نیست! مگر من خودم تو دانشگاه خانمم را ندیدم، خوب درست نیست دیگه! آنو قت به آدم تهمت میزنند که من باعث افسردگی زنم شدم.
ایبابا، شانس نداشتم. اگر بدشانس نبودم عاشق کسی میشدم که با من صادق باشه. دیروز بعد هشت سال زنم تو دادگاه گفت: دوستم نداره! گفت: می خواد ازم جدا بشه! فکر میکنم از اول هم من را دوست نداشت و فریبم داد. خوب بده آدم هشت سال راحت زندگی کنه، بخوره و بخوابه بعد هم بلند شه بره! من اینقدر عاشق بودم که حتی حاضر نشدم بچهای داشته باشیم. زنم خیلی دوست داشت مادر بشه ولی من بهش میگفتم بچه فقط درد سره! ولی راستش را بخواهید میترسیدم وقتی بچهای بیاد دیگه من را دوست نداشته باشه! آنوقت از این اوج عشق و علاقه من استفاده کرده و رفته دادگاه گفته من او را از نعمت مادر بودن محروم کردم!
راست می گن عشق تو این دوره زمونه خریدار نداره! اگه زنم میفهمید چقدر عاشقشم و چه زندگی خوبی براش درست کردم، هیچوقت وسایلش را جمع نمیکرد و نمیرفت خونه پدرش. تازه تو دادگاه گفت: رفته دانشگاه صحبت کرده تا درسش را ادامه بده، میگفت تو همین مدت دو تا شاگرد پیداکرده و تدریس می کنه و برای همین حالش بهتره! میبینید کلی زحمت بکش یک زندگی آرام درست کن اونوقت اصلاً قدر نمی دونه! واقعاً عشق تو این دوره زمونه خریدار نداره!
سعیده شریفی
مهرماه 1394
دروغ گفت. او به من دروغ گفت. من دوستش داشتم، عاشقش بودم. او هم گفت دوستم دارد ولی همه حرفهایش دروغ بود. اگر دوستم داشت اینطوری رفتار نمیکرد.
آخه شما فکر کنید من آدم بدی هستم؟ زنم را دوست دارم دلم میخواهد مثل یک ملکه زندگی کند. نهایت تلاشم را میکنم که او آسوده باشه اونوقت من را متهم میکنند که افکار قدیمی دارم و مثل پدربزرگها فکر میکنم! به نظر شما اشکال داره من همه خریدهای خانه را انجام دهم و نگذارم آب تو دل زنم تکون بخوره؟ من سر درنمیآورم چرا کسی درک نمی کنه من دوست ندارم زنم بره این مغازه و اون مغازه بعد کلی وسیله دستش بگیره و بیاد خونه. چه اشکال داره من خودم میوه و مواد غذایی و وسایل خونه و لباس و کفش و کیف و مانتو برای زنم بخرم! اصلاً چرا تعجب میکنید. اوایل ازدواجمان باهم میرفتیم خرید تا زنم خودش لباس و کیف و کفش انتخاب کنه ولی وقتی تو روزنامه خواندم که یک مغازه پیداشده که تو اتاق پرو دوربین کار گذاشته دیگه خودم تنها می رم لباس میخرم. زنم می گه دوست داره تو پاساژها بچرخه. می گم عزیزم! خانمم! من مدل به مدل برات لباس میخرم تو بپوش تو خونه بچرخ. چی کارکنم عاشقشم! اصلاً من فکر میکنم این مردهایی که اجازه می دن زنشون تنهایی بره خرید اصلاً علاقهای به هم ندارند!
یکچیز دیگه! مگر کسانی که همدیگر را دوست دارند از بودن کنار هم لذت نمیبرند؟ آفرین. خوب منم همین را می گم. می گم عزیز من خانمم چه اشکال داره پنجشنبه جمعهها که تعطیله بشینیم تو خونه باهم گل بگیم و گل بشنویم؟ آخه چرا باید بلند شیم بریم خونه فامیل، مسافرت، پارک و رستوران. می مونیم تو خونه تنها راحت. نه آدمی هست نه مزاحمی! آنوقت به من می گن آدم به دور، منزوی! نه باباجان من فقط دوست دارم از همنشینی باهمسرم لذت ببرم. همین. بیخودی عیب می ذارن رو آدم.
اصلاً ما ساخته شدیم بیدلیل از همدیگر ایراد بگیریم. چرا درک نمیکنند آدم عاشق کسی باشه نگرانش می شه. من میترسم مشکلی برای خانمم پیش بیاد. بااینکه همهچیز را تهیه میکنم تا زنم مجبور نباشه بره بیرون ولی دوست دارم روزی چند بار زنگ بزنم و ازش خبردارشم. چند روز پیش تلفن زدم خونه کسی گوشی را برنداشت. خوب نگران شدم. دو دقیقه بعد دوباره زنگ زدم. وقتی کسی جواب نداد دیوانه شدم. سریع از محل کارم حرکت کردم و آمدم خونه. در را که باز کردم دیدم زنم روی مبل نشسته. خوب قبول دارم اون لحظه رفتارم درست نبود که شروع کردم دادوفریاد کردن و اصلاً اجازه ندادم او صحبت کنه. بعد از نیم ساعت فریاد کشیدن تازه متوجه شدم موهاش خیسه و رفته بوده دوش بگیره. البته دو روز بعد به خاطر حرفهای بیربطی که زده بودم ازش عذرخواهی کردم! ولی خوب من عاشقم. وقتی زنگ میزنم جواب نمی ده دیوانه می شم. بهش گفتم عزیز من هر کاری می خوای بکنی به من زنگ بزن. چه اشکال داره شوهر در همه حال از زنش خبر داشته باشه. مثلاً من بااینکه سرکار هستم بدونم زنم در این لحظه داره ناهار می خوره یا غذا می پزه یا می خواد نیم ساعت بخوابه؟
تازه خبر ندارید چند وقت پیش پدرخانمم چی میگفت. واقعاً مردم قدرنشناس شدن. پدرخانمم میگفت: شماها تو دانشگاه باهم آشنا شدید، همان موقع هم دختر من کار نیمهوقت داشت، یعنی تو می دونستی داری با دختری ازدواج میکنی که دوست داره تو اجتماع باشه، کار بکنه، درس بخونه، آنوقت یک سال بعد از ازدواج درست زمانی که یک ترم از درس دختر من مانده بود مجبورش کردی بشینه تو خونه و کارنکنه! آن دیونه (منظورش دخترش بود) فکر کرد تو آدمی به حرفت گوش کرد. حالا از اون دختر فعال و با نشاط یک جنازه افسرده ساختی خیالت راحت شد!
میبینید بیا و خوبی کن! خوب من از صبح تا شبکار میکنم و پول در میارم. زنم بره سرکار که چی بشه! با صد نفر سروکله بزنه! بده همهچیز آماده و مهیاست! خوب وقتی کسی قراره بشینه تو خونه چه فرقی داره درس بخونه یا نه! دانشگاه که محیط خوبی نیست! مگر من خودم تو دانشگاه خانمم را ندیدم، خوب درست نیست دیگه! آنو قت به آدم تهمت میزنند که من باعث افسردگی زنم شدم.
ایبابا، شانس نداشتم. اگر بدشانس نبودم عاشق کسی میشدم که با من صادق باشه. دیروز بعد هشت سال زنم تو دادگاه گفت: دوستم نداره! گفت: می خواد ازم جدا بشه! فکر میکنم از اول هم من را دوست نداشت و فریبم داد. خوب بده آدم هشت سال راحت زندگی کنه، بخوره و بخوابه بعد هم بلند شه بره! من اینقدر عاشق بودم که حتی حاضر نشدم بچهای داشته باشیم. زنم خیلی دوست داشت مادر بشه ولی من بهش میگفتم بچه فقط درد سره! ولی راستش را بخواهید میترسیدم وقتی بچهای بیاد دیگه من را دوست نداشته باشه! آنوقت از این اوج عشق و علاقه من استفاده کرده و رفته دادگاه گفته من او را از نعمت مادر بودن محروم کردم!
راست می گن عشق تو این دوره زمونه خریدار نداره! اگه زنم میفهمید چقدر عاشقشم و چه زندگی خوبی براش درست کردم، هیچوقت وسایلش را جمع نمیکرد و نمیرفت خونه پدرش. تازه تو دادگاه گفت: رفته دانشگاه صحبت کرده تا درسش را ادامه بده، میگفت تو همین مدت دو تا شاگرد پیداکرده و تدریس می کنه و برای همین حالش بهتره! میبینید کلی زحمت بکش یک زندگی آرام درست کن اونوقت اصلاً قدر نمی دونه! واقعاً عشق تو این دوره زمونه خریدار نداره!
سعیده شریفی
مهرماه 1394
ساير تصاوير
منبع :http://hyperclubz.com
منبع : هاپرکلابز