loading...
مدرسه
هوشنگ حق مرادی بازدید : 354 دوشنبه 15 تیر 1394 نظرات (0)

خلاصه کتاب پرفروش ؛ موفقیت نامحدود در بیست روز (قسمت اول)

 

اگه به دنبال یه کتاب عالی برای موفقیت آن هم از زبان فردی که روزی که جزء افراد شکست خورده بوده و اکنون یکی از بهترین ها در زمینه کاری خود می باشد ، خواندن این کتاب را از دست ندهید ، این کتاب پر فروش اثر آنتونی رابینز یکی از بهترین سخنرانان انگیزشی می باشد ، چکیده ای از این کتاب تقدیم به شما.

آیا دستیابی به موفقیت واقعاً ساده است؟ آیا می توان شش سال جوان تر و سرزنده تر شد؟ آیا ممکن است به معنای واقعی موفق بود؟ آیا می توانیم همه چیز را در زندگی تغییر دهیم، احساسات مان، جسم مان، روابط اجتماعی مان و، موقعیت مالی مان؟ تصور می کنید غیر ممکن است؟ تصور می کنید چنین شعارهایی زاییده ی تخیلات من است؟ واقعاً ممکن است کسی در کمتر از دوازده ماه میلیونر شود؟ شاید بگویید اگر تمام اینها تا این حد ساده است که می توان تنها با استفاده از قدرت درونی بدانها دست یافت، پس چرا همه به چنین موفقیتهایی نمی رسند؟

سوال خوبی است. در زندگی کارهای زیادی هستند که بسیار ساده اند اما مردم براحتی از کنار آنها می گذرند چون در روزمرگی های زندگی خود غرق شده اند، درست مثل کسی که در بازپرداخت یک بدهی سنگین درمانده است. اغلب مردم در یافتن نقشه ی زندگی خود ناکام اند، در حالی که تصور می کنند بهترین طراح زندگی هستند. روزها و سالها از عمرشان می گذرد و آنها تازه در کهنسالی در می یابند که فقط بخش ناچیزی از زندگی را تصاحب کرده اند. البته نه به این سبب که آنها افراد کم هوشی هستند، بلکه فقط به این دلیل که عاشق آنچه می خواهند نیستند؛ بنابراین وارد عمل نمی شوند و قدرت تصمیم گیری را در خود پرورش نمی دهند. در واقع این افراد باید به ورزش روح بپردازند تا عضلات روحشان ورزیده و قوی گردد.
بسیاری از مردم قادر به تغییر رفتارهای معمول خود نیستند. گمان نمی کنم شما بخواهید جزو این گروه باشید، زیرا در غیر این صورت هرگز این کتاب را نمی خریدید و وقت خود را صرف خواندن آن نمی کردید. با خواندن این کتاب خواهید آموخت که کنترل زندگی خود را کاملاً در دست گیرید. یکی از اهداف این کتاب این است که هر کدام از شما بتوانید با دانشی که آموخته اید به دیگران نیز کمک کنید تا خود را به بهترین شکل تغییر دهند.
از این پس می توانید در بهبود زندگی بسیاری افراد نقش داشته باشید: اعضای خانواده، دوستان، همکاران، کسانی که دوست شان دارید و … زمانی که توانستید کنترل زندگی خود را به کمک شکوفایی قدرت درونی تان در دست گیرید، مسلماً بر آن خواهید شد که به دیگران نیز کمک کنید تا خود را تغییر دهند.
اگر می خواهید در زندگی فرد موفقی باشید به خاطر بسپارید که:
«در معادله ی زندگی، آینده هیچ وقت با گذشته برابر نیست.»
اگر در گذشته شکست خورده اید هیچ گاه نباید تصور کنید در آینده نیز چنین خواهد شد. آنچه یک لحظه قبل، دیروز، طی شش ماه گذشته، شانزده سال پیش و یا پنجاه سال قبل روی داده است اصلاً مهم نیست و بدان معنا نخواهد بود که حتماً در آینده نیز همان اتفاقات پیش می آید.

سخنی از دکتر کنت بلانچر
بسیار خوشحالم که در مبارزه ای که برای به دست گرفتن زندگی، به کمک برنامه ی بیست روزه ی آنتونی رابینز آغاز کرده اید، با شما همراه شده ام. همان طور که احتمالاً می دانید، من و اسپنسر جانسون نویسندگان کتاب «مدیر یک دقیقه ای» هستیم که بیش از پنج میلیون نسخه از آن به فروش رفت. به لطف این موفقیت امکان این را داشتیم که نگاهی به روش های موجود برای پیشرفت شخصیت و موفقیت در دنیای امروز بیندازیم، اما چون معتقدم در زندگی باید همواره دانشجو باقی بمانم، زمانی که چیزهایی درباره ی آنتونی رابینز و کارهایی که تا کنون انجام داده شنیدم، بی درنگ در یکی از سمینارهای وی شرکت کردم. چهار ساعت و نیم محو تماشای تونی و حاضران در سالن، که همگی مسحور سخنان زیبا و دان او در مورد انسان و رفتارهای آن شده بودند، بودم حضور در سمینار آنتونی رابینز این سمینار کارآمدترین و پربارترین سمینار در طول بیست سال تجربه ام در کارآموزی مدیریت موفق بود. علاوه بر این، توانستم از روش های ساده ی تونی برای بالا بردن کیفیت زندگی ام بهره گیرم. دریافتم که در عرصه ی پیشرفت انسان و موفقیت اش، او بی شک بهترین است.
موفقیت در این برنامه در گروی دو اصل است:
۱- واقعاً بخواهید زندگی تان تغییر یابد.
۲- خود را در قبال انجام تمرینات این برنامه مسوول بدانید.
اگر چنین کنید تمام آن چیزهایی که به نظرتان خواب و خیال می آمد، بخشی از زندگی روزمره تان خواهد شد.
از خود بیش از آنچه دیگران از شما انتظار دارند متوقع باشید.

تصمیم گیری
ریشه ی لاتین کلمه ی «تصمیم» برگرفت از «قطع» است. شما نیز هنگام تصمیم گیری، هر چه احتمال منفی است را قطع کنید و کنار بگذارید. نترسید. بزرگ ترین دام بر سر راه موفقیت، آنچه موجب می شود مردم نتوانند برای رسیدن به هدف شان تلاش کنند، ترس است. ترس از شکست، ترس از موفقیت، ترس از طرد شدن، ترس از درد و ترس از تمام ناشناخته ها. می دانید چگونه باید ترس را محدود کرد؟ تنها راه برای برطرف ساختن ترس، روبرو شدن با آن است. اگر ترس بر زندگی تان سایه انداخته، به سراغش بروید، رودررویش بایستید و به سویش حمله ور شوید.

مثال:
مطمئنم نام یکی از سمینارهای مرا شنیده اید؛ سمینار «شکست ترس». در این سمینار، من به شرکت کنندگان می آموزم چگونه باید ترس های خود را کنار بگذارند و وارد عمل شوند. در انتهای سمینار، شرکت کنندگان از آنچه در طول سمینار آموخته اند بهره می گیرند و بر یکی از بزرگ ترین ترس های خود، یعنی ترس از آتش، غلبه می کنند و با پای برهنه بر روی بستری از آتش که حدود ۸۰۰ تا ۲۰۰۰ درجه فارنهایت حرارت دارد، راه می روند. شاید بپرسید:«زده به سرتان؟ این دیگر چه جور آموزشی است؟» اما هدف ما آموزش راه رفتن از روی آتش نیست، بلکه من می خواهم مراجعانم بدانند که می توانند بر هر ترسی غلبه کنند. حتی ترسی که به قدمت ظهور انسان در دل او ریشه دارد، یعنی ترس از آتش. شما نیز می توانید همین الان، بدون نیاز بهسخنان و تشویق های من از میان آتش راه بروید. بله، این کار عملی است، حتی بدون راهنمایی من. اما بهتر است کارهایی به مراتب مفیدتر انجام دهید؛ مثلاً هر روز ساعت شش صبح، با نشاط و سرزنده و پر از شور و اشتیاق از خواب برخیزید. می توانید همین الان تبدیل به همان کسی شوید که در رویاهای تان می بینید. می توانید هر ماه درآمد سرشاری داشته باشید. می توانید فرزندان خود را بیش از هر کس دیگری تحت تأثیر قرار دهید.

سه عامل عمده برای رسیدن به موفقیت نامحدود، ضروری است:
۱- بدانید چه می خواهید
۲- دست به کار شوید
۳- نتایج کارهای خود را زیر نظر داشته باشید.

مثال
اجازه دهید سوالی از شما بکنم: چند بار به زمین خوردید تا توانستید راه رفتن را بیاموزید؟ چقدر طول کشید تا بالاخره اولین گام استوار را بر روی زمین قرار دارید؟ آیا سعی برای راه رفتن دیوانگی است؟ فرزند من ماهها تلاش کرد تا بالاخره توانست راه برود. فرمول جادویی موفقیت همین است. می دانید که تقریباً تمام کودکان این جهان بالاخره راه رفتن را می آموزند اما بزرگسالان چنین روشی در پیش نمی گیرند. بزرگسالان شکست را حتمی و محتوم می دانند، بنابراین اگر برای رسیدن به هدفی شکست بخورند تنها ممکن است یک یا دوبار روش دیگری را امتحان کنند؛ کمتر کسی هست که بیش از این بر رسیدن به هدفی اصرار بورزد. آنها خیلی زود اهداف خود را رها می کنند. دیگر ورزش نمی کنند، شغل خود را رها می کنند، همسر خود را طلاق می دهند.. دیگر تلاش نمی کنند فقط به این دلیل که دیگر ناراحتی را تحمل نکنند. قدرت درونی خود را احیا کنید. انعطاف پذیر باشید. توانایی انطعاف پذیری را در خود به وجود آورید.

الگوبرداری از افراد موفق
با خواندن این کتاب، الگویی ابتدایی از آنچه باید انجام دهید تا شما را به موفقیت برساند در اختیار خواهید داشت. چگونه؟ به عنوان مثال تصور کنید از اضافه وزن رنج می برید. من بیست کیلوگرم اضافه وزن داشتم، می خواستم از شر این اضافه وزن خلاص شوم و انرژی بیشتری داشته باشم زیرا احساس می کردم انرژی من حتی برای انجام کارهای ساده ای مانند انجام وظایف شخصی ام نیز ناچیز است. بنابراین تصمیم گرفتم به آنچه می خواهم برسم. به خود گفتم باید هر چه زودتر دست به کار شوم، اما، براستی چه بایست می کردم؟ نمی دانستم. میلیونها بار از روش های مختلف برای لاغر کردن خود استفاده کردم، اما همان طور که می دانید هیچ کدام از این روش ها کارساز نیستند. تا مدتی، کمی از وزنم کاسته می شد اما خیلی زود دوباره چاق می شدم. بنابراین تصمیم گرفتم مدلی برای خود پیدا کنم. به خود گفتم باید کسی را بیابم که همان نتیجه ای را که من می خواهم، قبلاً گرفته باشد و سپس همان کاری را بکنم که او انجام داده است؛ زیرا من معتقدم تمام افراد موفق کسانی هستند که رفتارهای ویژه ای دارند و روش های خاصی، که آنها را بارها و بارها امتحان کرده اند. بنابراین، اگر ما همان رفتارها را در ژی گیریم درست مثل این است که مسیر خود را از روی نقشه ای که از قبل با سالها زحمت تهیه شده است انتخاب کنیم.

شکست؛ پله ای برای صعود
از هر یک تجربه می گیریم و چیز تازه ای یاد می گیرم که مثل برای ماست.
همه ما می دانیم که در این کشور الگوهای موفقیت فراوانی وجود دارند. چرا این افراد توانسته اند تا این اندازه موفق باشند؟ شاید بگویید آن فردی که من می شناسم انسان فوق العاده و زیرکی است.
اما بهتر است بدانید چنین افراد موفقی، کسانی هستند که اغلب شکست می خورند اما از هر شکست برای خود پله ای برای صعود و رسیدن به قله ی موفقیت می سازند. می دانم زمانی که این برنامه را آغاز می کنید احتمالاً مشکلات زیادی دارید. احساس یأس می کنید، عصبی و آشفته هستید و … نمی دانم گره کار شما در کجاست، شاید نیز احساس می کنید من هیچ وقت نمی توانم احساس و مشکل شما را درک کنم، اما خواهش می کنم این کتاب را بدقت بخوانید. من هر گاه احساس یأس می کنم سعی می کنم چیزی بیاموزم که مرا به هیجان بیاورد و اکنون نکاتی آموخته ام که با اجرای آنها می توانم فوراً از دل یأس، هیجان خلق کنم. من می دانم مغزم در جستجوی خوشی است، پس اگر از او بخواهم، راه به دست آوردن آن را نیز به من نشان خواهد داد.
زندگی با ارزش ترین هدیه ی الهی است، پس ارزش ثبت و نگهداری را نیز دارد.

نیروهای کنترل کننده ی زندگی
به روز دوم از برنامه ی قدرت درونی خوش آمدید. در قسمت قبل، از این صحبت کردیم که چه چیزی می تواند شما را به موفقیت برساند و به این نتیجه رسیدیم که پاسخ این سوال«قدرت درونی» است. اگر به این قدرت دست یابید، آمادگی لازم جهت شروع هر کار و پیگیری آن را خواهید داشت. این برنامه نیز به منظور رسیدن به این هدف طراحی شده است.

احساس رنج و خوشی؛ کلید انتخاب
من معتقدم رفتار آدمی تحت کنترل دو نیرو است؛ به عبارت دیگر دو نیروی کششی منا را در مسیر زندگی به جلو یا عقب می برند: فرار از ناراحتی و اشتیاق رسیدن به خوشی. این دو نیرو عامل اصلی حرکت هر بشری در این دنیا است. این دو نیرو زندگی شما را در کنترل دارند، گاهی شما را به جلو می رانند و گاه مانع حرکت تان می شوند. همواره به خاطر داشته باشید هر کاری در زندگی انجام می دهید، جهت دوری جستن از ناراحتی و یا برای دست یافتن به خوشی است.

مثال:شکلات- رژیم
سپس از خود بپرسید چرا این مواد غذایی را در رژیم غذایی خود گنجانده اید؟ چون خرید آنها آسان تر است؟ و یا از مواد غذایی دیگر ارزان ترند؟ مسلماً این تصورات حقیقت ندارند. شما تنها به یک دلیل چنین غذاهایی می خورید:
شما خوردن شکلات را دوست دارید و از خوردن آن لذت می برید؛ بنابراین در مغز شما ارتباط عمیقی بین خوردن شکلات و احساس لذت به وجود آمده است. حتماً می گویید:«بله، اما چاقی به دلیل خرودن زیاد هم بسیار ناخوشایند است.»

کدام را انتخاب خواهید کرد؟
مثال: دانشجویان کارهای پایان ترم خود را یک هفته قبل از امتحانات و یا حتی درست شب قبل از پایان ترم تمام می کنند. چرا؟ تمام طول ترم را صرف کارهای پایان ترم کردن اصلاً خوشایند نیست و برای اغلب دانشجویان، شروع این کار ناخوشایند بسیار سخت است؛ اما شب قبل از امتحان، وقتی که هیچ کاری انجام نداده اند، تصور شکست در امتحانات برای شان بسیار ملموس می شود و در واقع طعم احساسی ناخوشایندتر از کار نکردن را می چشند و برای فرار از این ناراحتی، بلافاصله دست به کار می شوند.
برای اینکه بتوانید براحتی از عهده ی کارهای پایان ترم خود برآیید باید این دو ناراحتی را در دو کفه ی ترازو بگذارید: درد و رنج ناشی از کار یا طعم تلخ شکست در امتحانات؟ هر زمان که باید بین دو ناراحتی یکی را انتخاب کنید، همین روش را در پیش گیرید. دو ناراحتی را در دو کفه ی ترازو قرار دهید.
اغلب مردمان موفق به چنین تعادلی دست یافته اند. آنها نیروهای کشش به سوی خوشی و رانش از ناراحتی را که در زندگی سررشته ی همه ی امور را به دست دارند، تحت کنترل گرفته اند. مسلماً شما نیز بارها در چنین موقعیتی بوده اید. ممکن است روزها و روزها دست به کاری که برای زندگی تان بسیار سرنوشت ساز بوده اتس نزده اید، اما روزی بیکباره منفجر شده اید. به خود گفته اید:«هی، تکان بخور! باید این کار را تمام کنی. همین الان.» زیرا بوضوح احساس کرده اید که انجام ندادن کار به مراتب دردناک تر و ناخوشایندتر از اتمام آن است.

ایجاد تغییر
از اینکه تا این حد با شما رک و راست صحبت می کنم جداً معذرت می خواهم، اما بیایید بدون رودربایستی از آنچه رفتار بشری را جهت می بخشد صحبت کنیم، زیرا تصور می کنم بسیاری از مردم به هیچ وجه با اصولی که رفتارهای ما را تحت کنترل دارند آشنا نیستند. در حالی که می توان با به کار گرفتن این اصول، زندگی را کاملاً دگرگون کرد و اگر آنها را درک نکنیم، زندگی به فعالیتی بیهوده و وقت تلف کردنی بی حاصل بدل خواهد شد.
آیا شما نیز از جمله کسانی هستید که احساس می کنند زندگی شان نیاز به تغییراتی اساسی دارد؟ آیا با تمام وجود معتقدید باید تغییری را در خود و یا زندگی تان به وجود آورید؟ شاید همواره در جهت ایجاد این تغییر تلاش کرده اید، اما چرا هیچ وقت چنین تغییری روی نمی دهد؟ چون نحوه ی شکل گیری رنج و خوشی در شما تغییر نکرده است. می دانید که باید تغییر کنید، می دانید کمه باید کاری را شروع کنید یا می دانید که باید ازدواج کنید، اما در عین حال معتقدید شروع همه ی این کارها به معنای تحمل ناراحتی است؛ بنابراین دست به کار نمی شوید و هر روز شروع این کار مهم را به تعویق می اندازید. چه باید کرد؟
کلید تغییر یافتن، معکوس کردن چگونگی شکل گیری احساس رنج و خوشی است.
شاید شما نیز کسانی را بشناسید که مرتب می گویند: «دیگر وقت اش رسیده که ازدواج کنم.» آنها معتقدند ازدواج به معنای به دست آوردن امتیازات متعدی است: لذت، خوشحالی، امنیت و والاتر از همه، نوعی حالت روحی ناب؛ احساس یکی شدن.

محرک های زندگی
مثال تلفنی: دو نیروی میل به لذت و اجتناب از ناراحتی قوی ترین محرک های زندگی اند و سازندگان آگهی های تجارتی بخوبی این حقیقت را شناخته اند.آنها بدرستی می دانند چگونه می توان مردم را وادار کرد تا با تمام توان شروع به خرید اجناس کنند. آنها دریافته اند که مردم زمانی به خرید محصولی راغب می شوند که تبلیغ آن محصول، خرید آن را با لذت و خوشی همراه سازد و یا برعکس، به آنها نشان دهد می توان با خرید محصولی رنج و ناراحتی را کاهش داد. به آگهی های تلویزیون خوب نگاه کنید. آیا این گونه نیست؟ در هر آگهی تلویزیونی لذت و ناراحتی به نمایش در می آید. سازندگان آگهی های بازرگانی هیچ وقت در نمایشش های خود نمی گویند: «آقایان و خانم ها، لطفاً هر چه زودتر بیایید و محصولات ما را بخرید.» آنها با پنبه سر می برند. به یاد یکی از همین آگهی ها برای فروش تلفن همراه افتادم. نمایش برای فروش این تلفن این گونه طراحی شده بود:
پیرزن بیچاره نگاهی به تلفن می اندازد و می گوید:«خدایا، چرا پسرم را این قدر اذیت کردم؟ دیگر هیچ وقت به من تلفن نخواهد کرد و من برای همیشه تنها خواهم ماند.» ما ظرف ۱۵ ثانیه درد و رنج این زن را بابت تلفن نکردن پسرش درک می کنیم؛ یعنی همان احساسی که بسیاری از مادران داشته اند. از سوی دیگر پسر را می بینیم که می گوید:«وای خدای بزرگ امروز چقدر سرم شلوغ است، ولی باید به مادرم تلفن کنم.» خوب این هم ۱۵ ثانیه ی بعدی، همان احساس ناراحتی و رنجی که خود ما بارها از سر گذرانده ایم. پسری به دلیل مشغله ی زیاد فرصت نمی کند به مادرش تلفن بزند. و اکنون، در پایان ۳۰ ثانیهبه شما نشان می دهند که با تلفن آنها می توانید به لذت و خوشی برسید. پسر با تلفن همراه خود در حالی که مشغول کارهای خود است با مادرش تماس می گیرد و مادر می خندد:«اوه پسرم، به یادم بودی؟» آهنگی بسیار زیبا نواخته می شود که روح شما را به پرواز در می آورد و در پایان می شنوید:«با خرید این تلفن اجازه ندهید خانواده تان شما را فراموش کنند.»
تصور می کنید در این ۳۰ ثانیه چه اتفاقی افتاد؟ سازندگان آگهی این تلفن با مهارت از اصل میل به خوشی و اجتناب از ناراحتی بهره جستند و وادارتان کردند در ذهن تان یک حلقه ی ارتباطی محکم شکل دهید. اکنون مایل اید این تلفن را بخرید زیرا آگهی به شما نشان داد که می توان با داشتن این وسیله لذت رسید. اشتباه نکنید، من اصلاً مخالف تبلیغ برای محصولات جدید نیستم اما می خواهم توجه شما را به نکته ای جلب کنم. امروزه اغلب ما بدون آنکه نیاز داشته باشیم، محصولاتی که تبلیغ شان را در تلویزیون می بینیم، می خریم؛ زیرا آگهی های تلویزیونی در ذهن ما حلقه های ارتباطی قوی بین کسب لذت و خوشی یا گریز از ناراحتی، و محصل خود به وجود آورده اند. اخیراً یکی از بهترین نوع این آگهی ها را در تلویزیون دیدم. این آگهی سعی داشت مردم را برای گرفتن کارت اعتباری از بانک تشویق کند.
در شروع، صحنه کاملاً تاریک است. ناگهان مردی وارد صحنه می شود که کاملاً ناراحت و نگران است. او رو به شما می کند و می گوید: «اکنون ساعت چهار صبح است. به من تلفن کرده و اطلاع داده اند که پدرم سکته کرده است و من اصلاً پول ندارم.» سپس خانمی در صحنه ظاهر می شود و با لبخند دلنشینی می گوید: «ما از مشکل شما باخبر شدیم و می خواهیم به شما کمک کنیم.» و بعد با کارت اعتباری به سوی مرد می رود. اکنون مرد خنده کنان به شما رو می کند و می گوید:«چون کارت اعتباری داشتم می توانم برای کمک به پدرم به بیمارستان بروم. از بانک متشکرم.»
خوب، زمانی که این آگهی را می بینید به چه فکری می افتید؟ هر مشکلی با داشتن کارت اعتباری حل می شود. اگر به پول نیاز دارید یک کارت اعتباری تهیه کنید، همه چیز رو براه خواهد شد.
مثال: امریکن اکسپرس نیز روش جالبی برای القای نظرش دارد. در آگهی این بانک می بینید زوج جوانی به مسافرت رفته و تمام موجودی خود را گم کرده اند. آنها بسیار ناراحت اند اما ناگهان مرد رو به همسرش می کند و می گوید:«بی خیالش، من کارت امریکن اکسپرس دارم.» زن می گوید:«جدی؟ عالیه! پس بیا خرید کنیم.» و آنها شروع به خرید می کنند. در این میان مرد به همسرش می گوید:«اوه عزیزم، بارهای مان؟» و زن می خندد و پاسخ می دهد:«اهمیتی ندارد، ما کارت امریکن اکسپرس داریم.» سپس نشان امریکن اکسپرس به صحنه می آید. خوب، پس با داشتن کارت امریکن اکسپرس می توانید به یونان سفر کنید. هر چه همسرتان بخواهد می خرید و از مکان های دیدنی و شگفت انگیزی دیدن می کنید. بنابراین روز بعد حتماً برای گرفتن این کارت به بانک مراجعه خواهید کرد.
سازندگان آگهی های تجارتی برای تبلیغ محصولات شان میلیونها دلار خرج می کنند چون می دانند فقط در ۳۰ ثانیه می توانند با روش مرتبط ساختن ناراحتی و خوشی با محصولات شان، ایده ها و رفتارهای ما را تغییر دهند.
مثال: آیا آگهی تبلیغاتی پپسی کولا را دیده اید؟ این شرکت برای فروش نوشابه ی خود از مایکل جکسون کمک گرفته است. مایکل در طول روز اصلاً پپسی کولا نمی نوشد اما بمرای ۸۰ ثانیه نمایش تبلیغاتی پپسی کولا ۱۵ میلیون دلار دریافت کرده است. اما چرا شرکت پپسی کولا حاضر است چنین مبلغ گزافی را به مایکل جکسون بپردازد؟ بسیاری از مردم آمریکا صدای مایکل را دوست دارند و با شنیدن آهنگ های او احساس خوشحالی می کنند. احساسی که شنیدن آهنگ های او به مردم می دهد به قدری عالی است که موجب شده است کاست های او بیش از هر خواننده ی دیگری در تاریخ موسیقی به فروش برود. شرکت پپسی کولا نیز می خواهد مردم همین احساس را نسبت به محصولات شان داشته باشند. چگونه؟ با شرطی سازی مردم. زمانی که بارها تصویر و صدای مایکل جکسون همراه با آرم پپسی کولا از تلویزیون پخش شود، در ذهن مردم احساس لذت و خوشی با پپسی کولا نیز مرتبط می گردد. از آن پس، هر کس هنگام خرید حتماً پپسی کولا نیز می خرد زیرا خریدن این محصول در ذهن او با خوشی عجین شده است.

نقطه عطف
دانستیم که اجتناب از ناراحتی مهم ترین دلیل برای شروع یا کنار گذاشتن هر کاری است. هیچ تغییری در زندگی مان رخ نخواهد داد مگر اینکه به دلیل وضعیتی، به حد کافی احساس ناراتی کنیم. شاید تا کنون داستان موفقیت های اعجاب انگیز را شنیده باشید. داستان افراد موفقی که توانسته اند از حضیض ذلت به اوج موفقیت دست یابند. همه ی آنها در یک چیز مشترک اند: یک روز احساس کرده اند موقعیت شان به قدری ناراحت کننده است که دیگر قادر به تحمل آن نیستند. بنابراین شروع به تفکر کردند، برای رهایی از این ناراحتی چاره ای اندیشیدند، دست به کار شدند و به هیچ قیمتی دست از تلاش برنداشتند زیرا می دانستند تحمل هر سختی بهتر از پذیرش موقعیت کنونی آنها است. چنین داستان هایی بیشمارند.
کتاب های ای.جی.ماندو را خوانده اید؟ یکی از کتاب های او «تاجران موفق جهان» نام دارد. در یکی از فصول این کتاب، داستان مردی را می خوانیم که ابتدا میخواره بود. هیچ آینده ای در پیش رو نداشت و در خیابان زندگی می کرد. روزی او برای فرار از سرما پناهی جز کتابخانه ی عمومی شهر نمی یابد. در آنجا او شروع به کتاب خواندن می کند. ناگهان در می یابد که زندگی اش به قدری اسفناک و بی فایده است که دیگر نمی خواهد به این شکل زندگی کند. او آن قدر از این نوع زندگی بیزار شده بود که به هیچ قیمتی حاضر به ادامه ی آن نبود. بنابراین فکر کرد و به این نتیجه رسید که برای دستیابی به خوشی، باید بیشتر بیاموزد. او آن قدر خواند که توانست سردبیر مجله ی موفقیت شود. سپس کار با گروه دابلیو- کراون را آغاز کرد و پله های ترقی را یکی یکی بالا رفت. افراد بسیاری به واسطه ی ناراحتی به موفقیت دست یافته اند.
تمام اهدافی را که در زندگی داشته اید اما به آنها نرسیده اید در دفترچه ی خود یادداشت کنید. سپس بیندیشید چه عواملی مانع رسیدن شما به هدف تان بوده است. به عنوان مثال شما درآمد و پول کافی ندارید(بسیاری از مردم با این مشکل دست به گریبان اند. من هم مدتی را به همین وضع زندگی کرده ام.) پس باید بدانید مانع کسب درآمد زیاد در شما چیست، زیرا شما فرد فوق العاده ای هستید؛ توانایی انجام کارهای بزرگ و به دست آوردن نتایج عالی را دارید؛ از قدرت درونی بی حدی برخوردارید؛ بی هدف نیستید و براستی تمایل دارید پول بیشتری به دست آورید. پس اگر در زندگی از مشکلات مالی رنج می برید به این دلیل نیست که شما به حد کافی باهوش نیستید و یا توانایی انجام کاری را ندارید. نگویید که تلاش کرده ام اما پولی به دست نیاورده ام. در هر کشوری زمینه های فراوانی برای کسب درآمد هست.

تمرین تغییرات
مثال: کشیش بزرگی بود که هر هفته تعداد زیادی از مردم برای شنیدن موعظه اش به کلیسا می رفتند. یک روز، کشیش موعظه ی بسیار جالبی ایراد کرد. هفته ی بعد که مردم برای شنیدن سخنانش به کلیسا رفتند باز هم همان موعظه را شنیدند. هفته ی بعد نیز همین طور و … این موعظه پنج هفته تکرار شد. کلیساروهای قدیمی تصمیم گرفتند این مسأله رابا او در میان بگذارند، چرا که از نظر آنها شاید مشکلی در کار بود. آنها در عین کمرویی به کشیش گفتند: «جناب کشیش، آیا می دانید موعظه ی امروز شما همان موعظه ای است که چند هفته است ایراد می کنید؟» کشیش خندید و گفت:«بله، اما آیا شما به این سخنان عمل کرده اید که من حرف های دیگری برای گفتن داشته باشم؟»
دوباره مرور می کنیم: تلفنی دو نیروی کنترل کننده وجود دارد، رانش از ناراحتی و کشش به سوی خوشی. برای پیشرفت، هردوی آنها را به کار برید. اگر نتوانید خود را به پیش ببرید، افراد زیادی هستند که به میل خود، شما را به جلو خواهند برد. پس خود، کنترل زندگی تان را در دست بگیرید. بیاموزید فکر خود را کنترل، و روی آن سرمایه گذاری کنید. تمرین خود را همین امروز انجام دهید. به یاد داشته باشید که باید ۵ مرحله را پشت سر بگذارید. صبر نکنید، این کار را به فردا موکول نکنید، لطفاً همین الان آن را انجام دهید.

حلقه های ارتباطی
امروز روز سوم برنامه ی ما است. از اینکه هنوز برنامه ی دستیابی به قدرت درونی را دنبال می کنید بسیار خوشحالم. آیا تمرین های مربوط به روز دوم را انجام دادید؟ اگر انجام نداده اید همین الان کتاب را ببندید، اما اگر قبلاً تمرینات تان را انجام داده اید همراه ما باشید تا ادامه دهیم. اما آنچه در دو روز گذشته آموختید:
در بخشهای قبلی خواندید برای آنکه بتوانید در زندگی به نتایج دلخواه تان برسید، باید از قدرت درونی کمک بگیرید. قدرت درونی یعنی توانایی شروع به کار، یعنی اینکه بتوانیم در هر موقعیتی راه مان را بروشنی بیابیم، یعنی شروع کردن و پیگیری نمودن، یعنی بدانیم کاری که آغاز کرده ایم عملی است یا خیر، یعنی دریابیم به هدف نزدیک می شویم یا از آن فاصله می گیریم و یعنی آنقدر در روش های خود انعطاف پذیر باشیم که بتوانیم به نتایج مورد نظرمان برسیم.
برای اینکه به قدرت درونی دست یابیم باید الگوی افراد موفق را دنبال کنیم. اما فقط همین؟ پس چرا همه این کار را نمی کنند؟ پاسخ این است: به دلیل ترس. ترس، بویژه ترس از ناراحتی، انسان ها را از عمل باز می دارد. ناراحتی از شکست‌، از شنیدن پاسخ منفی، از هر چه ممکن است دیگران درباره ی ما فکر کنند یا بگویند، و یا حتی ترس از چیزی که نمی شناسیم. همه ی ما از ناراحتی می گریزیم و مشتاق ایم به خوشی دست یابیم.
همواره به خاطر داشته باشید آن مفهومی که در ذهن تان جا دارد، چه خوب و چه بد، رفتار شما را تعیین خواهد کرد. زمانی که کودک بودید، مادرتان با علاقه شما را محکم در آغوش می گرفت. پس شما آموختید که در آغوش گرفتن به معنای دوست داشتن و محبت است. این حلقه در ذهن شما شکل گرفت و اکنون از در آغوش گرفتن و در آغوش گرفته دن لذت می برید.
مثال: ایجاد حلقه های ارتباطی؛ شما نیز هر گاه می خواهید در ذهن خود حلقه های ارتباطی قوی بسازید باید لذت را کاملاً در خود حس کنید و با تکرار، آن را به هدف مورد نظرتان ربط دهید. یعنی درست همان کاری که سازندگان آگهی های تجارتی با شما می کنند. چرا گمان می کنید وینستون سیگار خوبی است؟ چون بارها و بارها این را به شما گفته اند و حال با شنیدن کلمه ی وینستون فوراً به یاد سیگار خوب می افتید. هر چه بارها در ذهن تکرار شود در آن تثبیت خواهد شد اما اگر همزمان لذت را نیز بوضوح حس کنید، یک حلقه ی ارتباطی قوی شکل داده اید.
از پسرک خواستم از آنچه نسبت به توانایی اش در آن مطمئن است بیشتر حرف بزند. احساس رضایت در وی همچنان بیشتر می شد. به او گفتم:«عالی است. چگونه توانستید موج سواری را یاد بگیرید؟»
به این ترتیب، او خیلی زود توانست براحتی درباره ی آموختن نیز صحبت کند. اما این بار صدایش تغییر کرده بود، صورتش می درخشید و نگاهش احساس خارق العاده ای به من می داد. گفتم: خوب حالا دوباره در مورد موج سواری صحبت کنیم. به نظر تو اگر بخواهیم مدرسه ی موج سواری راه بیندازیم، چه باید بکنیم؟» و او همزمان با اطمینان و براحتی درباره ی آموختن و موج سواری صحبت می کرد و خیلی راحت و روان سخن می گفت. سپس به تمرین تلفظ برخی کلمات که در هجی کردن شان اشکال داشت پرداختیم. به او گفتم:«تصور کن هر دو در حال موج سواری هستیم. خوب حالا همان طور که هنگام موج سواری می نشینی، بنشین و به همان شکل نفس بکش، با همان سرعتی که هنگام موجب سواری تنفس می کنی. در همین حال کلمات را هجی می کنیم.»
او تنها در طول پنج دقیقه توانست تمام کلمات را درست هجی کند. ما توانستیم آنچه را در گذشته در ذهن او شکل گرفته بود معکوس کنیم و حلقه ی ارتباطی یادگیری و خوشی را در ذهن اش شکل دهیم. امروز این پسر می تواند نمره های بالایی نظیر ۱۸ و ۱۹ و حتی ۲۰ بگیرد، تنها با کمک یک جلسه ی ۴۵ دقیقه ای.

NLP، کلید طلایی تغییر
سالها پیش یکی از برنامه های تلویزیونی من جنجال زیادی به پا کرده بود. در این برنامه از همه می خواستم اگر مشکلی دارند که مدتها است لاینحل باقی مانده است، به من مراجعه کنند تا مشکل را، هر چه که هست- ترس، تشویش، اضطراب یا خجالت- برطرف کنم. این ادعا دروغ نبود و براستی در مدت سی دقیقه با کمک روش
NLP مشکل را از بین می بردم. با این برنامه توانستم خیلی زود مشهور شوم. البته این روش همیشه کارساز نیست اما خوشبختانه همواره در تلویزیون کارگر می افتاد. این روش در درمان بیمارانم براستی به من کمک می کرد، اما وقتی می دیدم گاهی نمی توانم مشکل بیمارم را با این روش حل کنم بشدت ناامید می شدم زیرا معتقد بودم این روش راه حل هر مشکلی است. از خود می پرسیدم چرا این روش در این مورد کارساز نبود؟ اما بعدها متوجه شدم در مورد کسانی که براستی می خواهند تغییر کنند، تقریباً هر نوع روش درمانی عملی است. در واقع برای موفقیت در تمامی روش های درمانی تنها یک شرط وجود دارد: اینکه بیمار واقعاً از موقعیت فعلی خود خسته شده و هیچ دلیلی برای ادامه ی این وضع نداشته باشد.
تغییر مفاهیم
مثال: مطمئناً نام ویکتور فرانکلین را شنیده اید. کتاب او انسان در جستجوی معنا را تقریباً همه خوانده اند. فرانکلین روانپزشکی یهودی بود که در جنگ جهانی دوم به اسارت نازی ها درآمد. او در اردوگاه نازیها بدترین و تلخ ترین اتفاقات را از سر گذراند. در آن زمان، اسارت در دست نازی ها به معنی مرگ حتمی بود و بیشتر اسرا به بدترین شکل می مردند، اما فرانکلین از همان ابتدای ورود به اردوگاه متوجه شد در این اردوگاه از هر بیست و پنج نفر، یک نفر شانس زنده ماندن دارد. اما چه طور؟ آنچه فرانکلین می خواست بداند این بود که چگونه تعدادی از اسیران زنده می مانند؛ بنابراین با دقت به مطالعه ی وضعیت این افراد و صحبت با آنان پرداخت. نتایج بسیار عبرت آموز بود. اکثر اسیران اردوگاه درباره ی مرگ می اندیشیدند، احساس می کردند همه چیز را از دست داده اند و دنیا برای شان به پایان رسیده است. ورد زبان اغلب آنها این بود:«خداوندا، چرا چنین سرنوشتی برای من رقم زده ای؟ چرا باید این همه رنج را تحمل کنم؟» ولی کسانی هم بودند که بخوبی می توانستند این ناراحتی ها و رنج ها را تحمل کنند. تحمل فوق العاده ی آنها دلیل داشت: آنها برای رنج خود معنایی یافته بودند. یعنی بجای تفکر مداوم درباره ی ناملایمات و زجر کشیدن، به خود می گفتند اکنون رنج می برم اما دوباره به وطنم برمی گردم. باز هم خانه ام را بنا می کنم و در حالی که در کنار آتش شومینه روی صندلی راحتی خود نشسته ام، داستان رنج هایی را که برده ام برای فرزندانم تعریف می کنم. مطمئنم پس از پشت سر گذاشتن این رنج ها دیگر به خوشبختی خواهم رسید و دیگر هیچ گاه در زندگی مجبور به تحمل چنین شکنجه هایی نخواهم بود.
توانایی تصور بازگشت به وطن، قدرت تجسم خوشبختی آینده، به قدری لذت بخش بود که آنها را قادر می ساخت به رنج هایی که می برند با دید دیگری نگاه کنند. آنها معتقد بودند با تحمل مدت محدودی سختی، درد و شکنجه، به خوشی و سعادت ابدی دست خواهند یافت. پس آنان دلیلی برای زندگی داشتند، یک دلیل محکم و قوی: رسیدن به خوشی. حلقه ی ارتباطی ناراحتی و خوشی در ذهن آنها عکس سایر اسرا بود و از این رو با دیگران فرق داشتند. عشق آنها به زندگی به مراتب قوی تر بود و به همین دلیل می توانستند سخت ترین شرایط را نیز تحمل کنند.
قدرتمندترین فرد در دنیا کسی است که روش تغییر مفاهیم را بخوبی آموخته باشد.

سه گام تا تغییر
برای تغییر کافی است تنها سه قدم بردارید:
۱- جهت ایجاد تغییر ابتدا باید باور کنید که این تغییر ضروری است.
۲- در ذهن خود چنین معادله ای بسازید: تغییر نکردن مساوی است با ناکامی.
۳- شرطی شدن، به منظور اینکه تغییری که در خود ایجاد می کنید برای همیشه باقی بماند، باید آن را در خود شرطی کنید. بنابراین:
کلید اول: باور کنید که باید تغییر کنید.
کلید دوم: برای ایجاد تغییر، آن را در ذهن خود با خوشی مرتبط سازید.
کلید سوم: خود را با این حلقه ی ارتباطی جدید شرطی کنید.
لذت خوشبخت بودن بزرگ ترین لذت دنیاست، پس اگر این بار هم افتادید، ناامید نشوید و باز هم امتحان کنید. هر بار که این کار را انجام می دهید تجربه ی بیشتری به دست خواهید آورد. آن قدر ادامه دهید تا به نتیجه برسید.

رسیدن به خواسته های خود
اغلب وقتی از مردم می پرسم:«از زندگی چه می خواهید؟» در پاسخ عبارتی شبیه به این می شنوم:«نمی دانم.» برخی نیز پاسخ هایی بسیار مبهم و کلی بیان می کنند. مثلاً:«کاش همسر بهتری داشتم، کاش پول بیشتری داشتم، کاش بیش از این موفق بودم و …» پاسخ هایی از این دست بسیار مبهم اند و نمی توان چیز زیادی از آنها فهمید. برای اینکه بتوانید به آنچه می خواهید برسید، باید آن را خوب بشناسید. آنچه شما واقعاً بدان نیاز دارید پول، اتومبیل یا همسر بهتر نیست.
هیچ کدام از ما واقعاً نیازی به این چیزها نداریم، آنچه همه ی ما از ته دل خواهان آن هستیم همان چیزی است که تصور می کنیم با به دست آوردن آن می توانیم زندگی مان را تغییر دهیم. در واقع همه ی ما به دنبال خوشی بیشتر هستیم.
آنچه در زندگی می خواهیم تنها پاسخی به یک نیاز است. نیاز به ایجاد تغییر و دگرگونی در آنچه اکنون در زندگی و احساس مان می گذرد. ما به دنبال یک انقلاب احساسی هستیم. به دنبال حالتی ذهنی و یا جسمی که بتواند در یک لحظه احساس مان را تغییر دهد. همه ی انسان ها خواستار چنین تغییری هستند؛ تغییر به گونه ای که لذت و خوشی بیشتری حس کنند.

کنترل احساسات
برای برخی از مردم صحبت کردن در جمع موجب احساس ناراحتی و اضطراب است. چنین احساسی مسلماً بر رفتار آنها نیز تأثیر خواهد گذارد، در نتیجه هنگام صحبت به لکنت می افتند، نمی توانند راحت بنشینند و چهره شان سرخ می شود. چنین افرادی همواره از شرکت در مجالس و مکان های عمومی سرباز می زنند. اما اگر همین افراد بتوانند در همان لحظه احساس خود را تغییر دهند قادر خواهند بود تمام توان خود را به کار گیرند. برای تغییر دادن احساس این فرد باید بتوانیم در ذهن او تصور صحبت در جمع را به لذت و خوشی ربط دهیم. در این صورت، چنین افرادی هنگام قرار گرفتن در موقعیتهایی نظیر این، از بهترین وضعیت فکری و جسمی برخوردار خواهند بود.
درباره ی احساسی که هنگام مواجه شدن با مشکلات دارید خوب فکر کنید. اگر احساس ناامیدی و تشویش می کنید مسلماً نخواهید توانست در زمینه ی حل این مشکل رفتار مناسبی در پیش گیرید. همه ی انسان ها از قابلیت های یکسانی برخوردارند؛ تفاوت آنها در شکل احساس و به دنبال آن، عملکرد و رفتارشان است. احساس های گوناگون موجب بروز رفتارهای گوناگون خواهد شد.
آیا تا کنون شده است موارد بسیار بدیهی و اسانی چون شماره تلفن منزل تان یا املای اسم تان را فراموش کرده باشید؟ عجیب است، شما که املای کلمه ی بابا را می دانستید پس چه طور نتوانستید آن را به خاطر بیاورید؟ در چنین مواقعی شما در حالتی قرار می گیرید که من به آن نام بهت زدگی داده ام. در چنین وضعی، مغز قادربه یافتن پاسخ نیست. پاسخ ها هنوز همانجا هستند اما مغز شما تحت اختیارتان نیست. در برابر مشکلات نیز ممکن است به همین شکل عمل کنید زیرا در آن لحظات نیز مغز از شما فرمان نمی برد و از این رو، ممکن است واکنش شما بسیار نسنجیده و غیر معقولانه باشد. بنابراین بسیار مهم است که بیاموزیم چگونه احساس خود را تحت کنترل داشته باشیم تا به دنبال آن رفتارمان نیز در اختیارمان قرار گیرد. اگر نتوانیم احساس خود را کنترل کنیم چه خواهد شد؟ اگر افسار احساس خود را در دست نگیرید باید بهای نابودی آرزوهای خود را بپردازید زیرا هر چه در زندگی به دست می آورید یا از دست می دهید، دوست، خانواده، همسر خوب، پول، موفقیت و بالاخره لذت و خوشی، به دلیل شکل احساس شماست.
دو راه برای کنترل حالت فکری و احساسی هر فرد وجود دارد: اولین راه، روش کمک گرفتن از جسم یا فیزیولوژی بدن است و دومین راه، روش تمرکز فکر.

تمرین عملی تغییر احساس
اغلب افراد در شروع برنامه ی بیست روزه ی ما در رده ی ۳، ۴، ۵ و یا دست بالا ۶ قرار دارند، اما اگر کتاب را بدقت بخوانند و تمرین های هر فصل را بدرستی انجام دهند، در همان چند روز اول در رده ی ۸ و حتی بالاتر قرار خواهند گرفت. از شما می خواهم امروز به احساسی که دارید خوب توجه کنید و سپس حرکات جسم خود را تغییر دهید. مثلاً طرز نشستن یا نحوه ی راه رفتن خود را عوض کنید. به تجربه درخواهید یافت در چه حالتی بهترین احساس را دارید.

ادامه دارد…

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 4093
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 16
  • تعداد اعضا : 13
  • آی پی امروز : 119
  • آی پی دیروز : 65
  • بازدید امروز : 166
  • باردید دیروز : 128
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 1,309
  • بازدید ماه : 1,309
  • بازدید سال : 53,666
  • بازدید کلی : 780,444